مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها
دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
کتابخانه
پیام های کوتاه
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

۴۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید» ثبت شده است


سه شنبه ها همراه دکتر و بچه ها می رفتیم فوتبال. یه روز هندوانه ای خریده بود تا بعد از بازی بخوریم. اذان که شد، فوتبال را تمام کردیم و همگی با تشنگی حمله کردیم سمت هندوانه ...

اما دکتر با همان لباس ورزشی در چمن شروع کرد به نماز خواندن!

شهید مجید شهریاری

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 119

۰۴ تیر ۹۳ ، ۰۶:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

عشق به نماز در وجودش بود. نماز را با حضور قلب خاصی می خوند. کارهای زیاد تو جبهه و خستگی ناشی از اون، سبب به تاخیر انداختن نمازش نمی شد. صدای خیلی قشنگ و دلنشینی داشت. قرآن را بسیار زیبا می خوند به طوریکه همرزمانش می گفتند: صدای حسین(نادر) آنقدر حزین و دلنشین است که وقتی قرآن یا دعا می خواند، متاثر می شویم و به گریه می افتیم، اما هرگز اجازه نداد که صدایش ضبط شود.

شهید نادر مهدوی

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 118

۳۰ خرداد ۹۳ ، ۰۶:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بعد از مدت زیادی کار سخت در جبهه، برای مدت بسیار کوتاهی مرخصی می گرفت و به خانه می آمد، اما در مرخصی خیلی کوتاه هم با شب زنده داری های زیاد، استراحت بسیار ناچیزی میکرد. وقتی هم برایش رختخواب نرم پهن می کردم،‌از آن استفاده نمی کرد و می گفت:"باید به یاد رزمندگان عزیز باشیم که الآن در سخت ترین شرایط در حال جنگ با دشمنان خدا هستند".

شهید ابولفضل تال

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 117

۱۸ خرداد ۹۳ ، ۰۵:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سر صف غذا جلویی ها عقب می رفتند که زودتر غذا بگیره، ناراحت می شد ول می کرد می رفت. نوبتش هم که میرسید آشپزها برایش غذای بهتر می ریختند می فهمید میداد به پشت سریش.

شهید کاوه

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 116

۱۳ خرداد ۹۳ ، ۱۰:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

تازه آزاد شده بود، خانمان از جمعیت خالی نمی شد. دسته دسته میومدن دیدنش، یک خروار ظرف هم که برای پذیرایی بود جمع شده بود تو آشپزخونه. صبح زود که بلند شدم دیدم یک دونه ظرف هم نمونده. نصف شب بلند شده تنهایی بدون اینکه کسی بیدار بشه همه رو شسته بود...

شهید میثمی

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 115

۱۰ خرداد ۹۳ ، ۰۶:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

هر موقع با محمد علی به زیارت اهل قبور می رفتیم، با عجله از من و پدرش جدا می شد و می گفت که به زیارت مزار شهدا میره، یه بار بهش گفتم که صبر کن ما هم بیایم. با آرامی مخالفت کرد و گفت:"من تنها میرم". بهش گفتم: چرا تنها؟ گفت:"از یتیمان شهدا خجالت می کشم، اگر من رو با پدر و مادرم ببینن..."

شهید محمد علی غفاری

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 114

۰۷ خرداد ۹۳ ، ۰۶:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

مسجد رفتنش برای خودش مسافرتی بود، آنقدر که طول می کشید.

همیشه پیاده می رفت که اگر نیروهای عادی که دستشان به فرمانده لشکر نمی رسد، آن موقع بتوانند بروند پیشش.

شهید محمود کاوه

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 113

۰۳ خرداد ۹۳ ، ۰۶:۴۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

وقتی همه از مسجد آمدند بیرون، فقط یک جفت پوتین پشت در مانده بود که آن هم برای محمد نبود. هرچه اصرار کردیم و دلیل آوردیم که همان پوتین ها را بپوشد، قبول نکرد. گفت:"می ترسم این ها را بپوشم و نتوانم صاحبش را پیدا کنم." اون روز فاصله ی مسجد تا مقر رو پا برهنه آمد.

شهید محمد نصرالهی

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 112

۲۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۵:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

چند روزی بود تب داشتم، یک دفعه دیدم در باز شد و مهدی، با لباس خاکی و عرق کرده، آمد تو. تا دید رخت خواب پهن است و خوابیدم، یک راست رفت توی آشپزخانه. صدای ظرف و ظروف و باز شدن در یخچال می آمد. برایم آش بار گذاشت. ظرف های مانده را شست، سینی غذا را آورد، گذاشت کنارم. گفتم: مادر! چرا بی خبر؟ گفت:"به دلم افتاد که باید بیام."

شهید مهدی زین الدین

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 110

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۵:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

تدارکات، یک تلویزیون بهش داد، قبول نکرد. مسئول تدارکات، تلویزیون را پشت ماشینش گذاشت. شفیع زاده هم تلویزیون رو از ماشین برداشت و گذاشت رو زمین. گفتم: چرا این هدیه را قبول نمیکنی؟ گفت:"میدونی، ناخالص بودن عمل، نقطه شروعی داره، من نخواستم این عمل نقطه شروعی در زندگی من باشه میخوام ذره ای ناخالصی در عملم نباشه."

شهید حسن شفیع زاده

منبع دریافتی: هفته نامه حیات |شماره 109

۱۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۷:۳۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر