مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها
دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
کتابخانه
پیام های کوتاه
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
از پادگان تا خانه شان پیاده ده دقیقه هم راه نبود ولی یک ماه تمام خانه نرفت بسکه کار را جدی گرفته بود. گاهی پدر و مادرش می اومدند دم در پادگان دیدنش!

شهید کاوه

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 135

۲۱ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۰۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر
فکش اذیتش می کرد. دکتر معاینه کرد و گفت: فردا بیا بیمارستان. باید عکس می گرفت. عکسش که آماده شد، رفتیم دکتر ببیند. وسط راه غیبش زد. توی راهروهای بیمارستان دنبالش می گشتیم. دکتر داشت می رفت. بالاخره پیداش کردم. یک پیرمرد را کول کرده بود داشت از پله ها می برد بالا.

شهید باکری

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 134

۰۹ بهمن ۹۳ ، ۱۲:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یک روز قبل از اذان صبح رفتم وضو بگیرم. دیدم تنهایی دستشویی های مقر را می شست. گاه هم، دور از چشم همه، حیات را آب و جارو می زد.

شهید باقری

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 132

۰۶ آبان ۹۳ ، ۰۹:۵۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

قبل از انقلاب توسط ساواک دستگیر شد، چند ماهی را زیر شدیدترین شکنجه ها به سر برد، جوری با چکمه به صورتش کوبیده بودند که تا یک ماه خونریزی بینی داشت. بعد از پیروزی انقلاب دادگاه نجف آباد ازش خواستند شکنجه گرانش را معرفی کنه زیر بار نرفت و هیچ کدامشون را معرفی نکرد می گفت: نیازی به اینکار نیست، انقلاب اونا رو تنبیه کرده پسر یکی از شکنجه گرانش به مشکل برخورده بود باباش آمده بود پیش حاج احمد تا براش کاری بکنه حاجی هم انگار نه انگار یه روزی زیر دست این آدم شکنجه شده با پیگیری، مشکل پسر شکنجه گر سابق خودش رو حل کرد.

شهید حاج احمد کاظمی

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 131

۰۳ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

صورت بشاشی داشت. یک بار سر مسئله ای با هم به توافق نرسیدیم. هر کدام روی حرف خودمان ایستاده بودیم که عصبانی شد، اخم توی صورتش افتاده بود و لحن مختصر تندی به خود گرفت. از خانه زد بیرون... وقتی برگشت دوباره همان طور با روحیه باز و لبخند آمد. بهم گفت:"بابت امروز صبح معذرت می خواهم." میگفت:"نباید گذاشت اختلافات خانوادگی بیش از یک روز ادامه پیدا کنه"

شهید اسماعیل دقایقی

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 130

۲۴ مرداد ۹۳ ، ۱۸:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
جعبه ی شیرینی رو گرفتم جلوش یکی برداشت و گفت:" می تونم یکی دیگه بردارم؟"گفتم: البته سیدجان، این چه حرفیه؟ برداشت، ولی هیچ کدوم رو نخورد کار همیشگی اش بود هرجا شیرینی و شکلات و ... تعارف می کردن، برمی داشت اما نمی خورد می گفت:"می برم با خانوم و بچه هام می خورم، شما هم این کار رو انجام بدید اینکه آدم شیرینی های زندگیش رو با زن و بچه اش تقسیم کنه، خیلی تو زندگیش تاثیر میذاره ..."
شهید سید مرتضی آوینی


منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 129
۱۶ مرداد ۹۳ ، ۱۰:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

چرا چیزی برای خودت نمی خری؟ طاهره گفت: "پس اینها که دارم، چیه؟ "گفتند: آخر پول هایت را چکار میکنی دختر! و طاهره میخندید و از جواب طفره می رفت. بعدها فهمیدیم پول هایش را، خرج دوستان و همکلاسی هایی می کند که اوضاع زندگی شان چندان رو به راه نبود. برایشان لوازم التحریر می خرید. کیف و کفش و حتی خوراکی زنگ تفریح. گاهی وقت ها، حتی به خانواده هایشان هم کمک می کرد. این ها را دیر فهمیدیم. وقتی فهمیدیم که تو مراسم شهادتش، دوستانش دسته دسته می آمدند و با جان و دل، کمکمان می کردند و می گفتند: هرچه قدر کمک کنیم، عوض خوبی های طاهره نمی شود.

شهیده سیده طاهره هاشمی

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 128

۱۰ مرداد ۹۳ ، ۱۶:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

از سر کار که میرسید خونه، قبل از هر چیزی میرفت پیش خانم خونه.

_سلام خسته نباشید، زحمت کشیدید... کار هر روزش بود.

شهید بهشتی

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 126

۰۴ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

هوای بندر خیلی گرم بود، کولر خریده بودم. شب رفت روی پشت بام خوابید. گفتیم: چرا؟ گفت: وقتی خیلی ها توی بندرعباس کولر ندارند من راضی نمی شوم زیر کولر بخوابم.

شهید علیرضا آرمات

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 125

۲۸ تیر ۹۳ ، ۱۸:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

پشت فرمون بود. موقع پیچیدن، گلگیر ماشینش کشیده شده بود به یه ماشین که پارک بود. کلی گشت تا صاحب ماشین رو پیدا کرد و خسارتش رو داد.

شهید سید حسن فلاح

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 124

۲۴ تیر ۹۳ ، ۱۰:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر