مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها
دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
کتابخانه
پیام های کوتاه
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

۴۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید» ثبت شده است


شنیده بودیم نماز جماعت و اول وقت برایش اهمیت دارد، ولی فکر نمی کردیم اینقدر مصمم باشد!‌ صدای اذان که بلند شد، همه را بلند کرد، انگار نه انگار که عروسی است، اون هم عروسی خودش! یکی را فرستاد جلو، بقیه هم پشت سرش، نماز جماعتی شد به یادماندنی.

شهید محمد علی رهنمون

منبع دریافتی: هفته نامه حیات / شماره 94

۲۷ اسفند ۹۲ ، ۰۷:۰۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

شروع زندگیمان با صفا بود. دو تا اتاق اجاره کرده بودیم نه آشپزخانه داشت نه حمام. کنار در یکی از اتاق ها، یه تو رفتگی بود که حسن براش دوش گذاشته بود که شده بود حمام! زیر پله هم یک سکوی آجری بود که چراغ سه فیتیله ی خوراک پزیمان را گذاشته بودیم روش، شد آشپزخانه! هم قشنگ بود هم ساده!

شهید حسن آبشناسان

منبع دریافتی: هفته نامه حیات / شماره 93

۲۶ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۴۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

نیمه هاش شب برای شناسایی وارد خاک عراق شدیم. محمد مهدی مواضع دشمن را عکس‌برداری می کرد. مدتی در خودش فرو رفت، بعد گفت: اذان می گن؟ گفتم : تو این بیابون! کی داره اذان می گه؟! او گفت: چرا خودم شنیدم.ایستادیم کمی آب از رادیات ماشین گرفتیم ، کمتر از یک لیوان ! هرسه نفرمان وضو گرفتیم.آبی که از دست محمد مهدی می ریخت ، من میان زمین و هوا می قاپیدم و دوستمان نیز آب وضوی مرا.

خاطره ای از شهید محمد مهدی خادم الشریعه

منبع دریافتی: روزنامه خراسان (1389/9/30)

۲۴ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

زمان ما هم مثل همیشه رسم و رسوم ازدواج زیاد بود. ریخت و پاش هم که بیداد می کرد.

ولی ما از همان اول ساده شروع کردیم یک بلوز و دامن برای من بود و یک کت و شلوار برای آقا مرتضی. چیز دیگری را لازم نمی دانستیم! به حرف ها و حدیث ها و رسم و رسوم هم کاری نداشتیم خودمان برای زندگیمان تصمیم می گرفتیم. همین ها بود که زندگیمان زا زیباتر می کرد.

شهید سید مرتضی آوینی

منبع دریافتی: هفته نامه حیات / شماره 92

۲۱ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۳۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر