مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها
دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
کتابخانه
پیام های کوتاه
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

۱۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است


وقتی همه از مسجد آمدند بیرون، فقط یک جفت پوتین پشت در مانده بود که آن هم برای محمد نبود. هرچه اصرار کردیم و دلیل آوردیم که همان پوتین ها را بپوشد، قبول نکرد. گفت:"می ترسم این ها را بپوشم و نتوانم صاحبش را پیدا کنم." اون روز فاصله ی مسجد تا مقر رو پا برهنه آمد.

شهید محمد نصرالهی

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 112

۲۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۵:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

با عباس سوار موتور بودیم. یک دفعه گفت:"دایی نگه دار" متوجه پیرمردی شدم که داشت پیاده میرفت. خودش پیاده شد، پیرمرد رو پشت من سوار کرد. بعد از سوار شدن پیرمرد، به من گفت:"دایی جان، شما ایشان را برسون؛ من خودم پیاده بقیه راه رو میام." پیرمرد را رسوندم. هنوز چند متری دور نشده بودم که دیدم عباس بدو بدو رسید! نگو برای آن که من به زحمت نیفتم، همه ی مسیر را دویده بود.

شهید عباس بابایی

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 111

۲۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۱:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

چند روزی بود تب داشتم، یک دفعه دیدم در باز شد و مهدی، با لباس خاکی و عرق کرده، آمد تو. تا دید رخت خواب پهن است و خوابیدم، یک راست رفت توی آشپزخانه. صدای ظرف و ظروف و باز شدن در یخچال می آمد. برایم آش بار گذاشت. ظرف های مانده را شست، سینی غذا را آورد، گذاشت کنارم. گفتم: مادر! چرا بی خبر؟ گفت:"به دلم افتاد که باید بیام."

شهید مهدی زین الدین

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 110

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۵:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

تدارکات، یک تلویزیون بهش داد، قبول نکرد. مسئول تدارکات، تلویزیون را پشت ماشینش گذاشت. شفیع زاده هم تلویزیون رو از ماشین برداشت و گذاشت رو زمین. گفتم: چرا این هدیه را قبول نمیکنی؟ گفت:"میدونی، ناخالص بودن عمل، نقطه شروعی داره، من نخواستم این عمل نقطه شروعی در زندگی من باشه میخوام ذره ای ناخالصی در عملم نباشه."

شهید حسن شفیع زاده

منبع دریافتی: هفته نامه حیات |شماره 109

۱۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۷:۳۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سن و سالش کم بود، یک بار که کباب درست کرده بودیم، درآمد جلویمان و خیلی جدی گفت: من لب به کباب نمی زنم. مردم نان خالی ندارند بخورند، آن وقت شماها بوی کباب راه انداخته اید توی خانه؟

شهید محمد نصرالهی

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 108

۱۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۹:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دور تا دور نشسته بودیم. نقشه آن وسط پهن بود. حسین گفت: تا یادم نرفته اینو بگم، اون جا که رفته بودیم برای مانور یه تیکه زمین بود. گندم کاشته بودن. یه مقدار از گندم ها از بین رفته. بگید بچه ها ببینن چه قدر از بین رفته، پولشو به صاحبش بدیم.

شهید حسین خرازی

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 107

۱۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۵:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

وقتی می خواستیم برویم ماموریت، اول صدقه می داد. بعد قرآن میخوند. بعدش برنامه سفر را توضیح می داد. وارد شهر که میشدیم، اول میرفت گلزار شهدا، بعد میرفت سراغ خانواده شهدا باهاشون صحبت میکرد. مشکلاتشون را میپرسید و گاهی یاداشت میکرد. بعد می رفتیم سراغ ماموریت.

شهید علی صیاد شیرازی

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 106

۱۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۹:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یک روز خانم، یک روز بچه ها، یک روز هم خودش؛ کارهای خونه تقسیم شده بود، هر روز باید یکی ظرفها رو می شست. میگفت:"زن وظیفه ای برای کار نداره. کار خونه زنانه و مردانه نداره."

شهید بهشتی

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 104

۱۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۷:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خانمش با ارث پدری خودش فرش خریده بود. رو کرده بود به خانم که شما آزادید، این حق شماست ولی مرز زندگی من طلبگی است. طاقت ناراحتی بهشتی رو نداشت، خودش رفت فرش رو فروخت.

شهید بهشتی

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 104

۰۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۵:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

رفته بود خوزستان؛ جلسه تا ساعت یک نیمه شب طول کشیده بود. گفتن حتما تو هتل خوابیده. همونجا تو فرمانداری، بالشتش عمامش بود و پتوش عباش، همونجوری خوابید.

شهید بهشتی

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 104

۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۶:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر