مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها
دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
کتابخانه
پیام های کوتاه
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

۶ مطلب با موضوع «ازدواج» ثبت شده است


سفره عقدمان با تمامی سفره ها فرق داشت؛ به جای آینه شمعدان تفسیر المیزان را دور تا دور سفره عقدمان چیده بودیم! برکتی که این تفسیر به زندگیمان میداد می ارزید به هزاران شگونی آینه و شمعدان!

شهید فتح الله ژیان پناه

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 103

۲۹ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سر سفره عقد نشسته بودیم، عاقد که خطبه را خواند، صدای اذان بلند شد. حسین برخاست و به نماز ایستاد؛ دوستم کنارم نشست و گفت: این مرد برای تو شوهر نمی شود! متعجب و نگران پرسیدم: چرا؟! گفت: کسی که این قدر به نماز و مسائل عبادی اش مقید باشد، جایش توی این دنیا نیست.

راوی: همسر شهید حسین دولتی

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 101

۲۴ فروردين ۹۳ ، ۱۵:۴۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

شنیده بودیم نماز جماعت و اول وقت برایش اهمیت دارد، ولی فکر نمی کردیم اینقدر مصمم باشد!‌ صدای اذان که بلند شد، همه را بلند کرد، انگار نه انگار که عروسی است، اون هم عروسی خودش! یکی را فرستاد جلو، بقیه هم پشت سرش، نماز جماعتی شد به یادماندنی.

شهید محمد علی رهنمون

منبع دریافتی: هفته نامه حیات / شماره 94

۲۷ اسفند ۹۲ ، ۰۷:۰۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

شروع زندگیمان با صفا بود. دو تا اتاق اجاره کرده بودیم نه آشپزخانه داشت نه حمام. کنار در یکی از اتاق ها، یه تو رفتگی بود که حسن براش دوش گذاشته بود که شده بود حمام! زیر پله هم یک سکوی آجری بود که چراغ سه فیتیله ی خوراک پزیمان را گذاشته بودیم روش، شد آشپزخانه! هم قشنگ بود هم ساده!

شهید حسن آبشناسان

منبع دریافتی: هفته نامه حیات / شماره 93

۲۶ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۴۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

زمان ما هم مثل همیشه رسم و رسوم ازدواج زیاد بود. ریخت و پاش هم که بیداد می کرد.

ولی ما از همان اول ساده شروع کردیم یک بلوز و دامن برای من بود و یک کت و شلوار برای آقا مرتضی. چیز دیگری را لازم نمی دانستیم! به حرف ها و حدیث ها و رسم و رسوم هم کاری نداشتیم خودمان برای زندگیمان تصمیم می گرفتیم. همین ها بود که زندگیمان زا زیباتر می کرد.

شهید سید مرتضی آوینی

منبع دریافتی: هفته نامه حیات / شماره 92

۲۱ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۳۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

هر چه به عنوان هدیه ی عروسی به ما دادند، جمع کردیم کنار هم، گفت:"ما که اینارو لازم نداریم، حاضری یک کار خیری باهاش بکنی؟" گفتم مثلا چی؟ گفت: "کمک کنیم به جبهه"، گفتم: قبول. بردمشون مغازه لوازم فروشی همه شان را دادم، ده پونزده تا کلمن گرفتم برای جبهه.

شهید مهدی باکری

منبع دریافتی: هفته نامه حیات / شماره 89