مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها
دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
کتابخانه
پیام های کوتاه
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جامعه» ثبت شده است


با عباس سوار موتور بودیم. یک دفعه گفت:"دایی نگه دار" متوجه پیرمردی شدم که داشت پیاده میرفت. خودش پیاده شد، پیرمرد رو پشت من سوار کرد. بعد از سوار شدن پیرمرد، به من گفت:"دایی جان، شما ایشان را برسون؛ من خودم پیاده بقیه راه رو میام." پیرمرد را رسوندم. هنوز چند متری دور نشده بودم که دیدم عباس بدو بدو رسید! نگو برای آن که من به زحمت نیفتم، همه ی مسیر را دویده بود.

شهید عباس بابایی

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 111

۲۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۱:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سن و سالش کم بود، یک بار که کباب درست کرده بودیم، درآمد جلویمان و خیلی جدی گفت: من لب به کباب نمی زنم. مردم نان خالی ندارند بخورند، آن وقت شماها بوی کباب راه انداخته اید توی خانه؟

شهید محمد نصرالهی

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 108

۱۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۹:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

ناهار اشرافی داشتیم؛ نون و ماست. سفره را انداخته و نینداخته، دکتر رسید. دعوتش کردیم بماند، دست هایش را شست و نشست سر همان سفره. یکی پرسید: "این وزیر دفاع که گفتن قراره بیاد سرکشی، چی شد پس؟"

شهید مصطفی چمران

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 97

۱۴ فروردين ۹۳ ، ۰۷:۱۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

شهردار که بود، به کارگزینی گفته بود از حقوقش بگذارند روی پول کارگرهای دفتر. بی سرو صدا، طوری که خودشان نفهمند.

شهید باکری

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 95

۱۱ فروردين ۹۳ ، ۱۶:۳۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

حوصله ام سر رفته بود. اول به ساعتم نگاه کردم، بعد به سرعت ماشین. به او (شهید زین الدین) گفتم:«آقا مهدی! شما که می گفتین قم تا خرم آباد رو سه ساعته می رین.» گفت «اون مالِ روزه. شب، نباید از هفتاد تا بیش تر رفت. قانونه. اطاعتش، اطاعت از ولی فقیهه.»

شهید زین الدین

منبع دریافتی: هفته نامه حیات / شماره 91

۱۶ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۲۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

آستین هاشو با پاچه های شلوارش را تا می زد، مثل بقیه کشاورزها. اون موقع ابراهیم ده دوازده سالش بود. هر سال موقع کشت و درو می رفت سر زمین. مرزبندی زمین ها خیلی باریکند و راحت جا به جا میشن، موقع درو، به گندم های لب مرز که می رسیدیم، ابراهیم می رفت روی مرز می ایستاد. دلش نمی خواست محصول زمین های کناری با محصول زمین بابا قاطی بشه.

شهید حاج همت

منبع دریافتی: هفته نامه حیات / شماره 90

۱۵ اسفند ۹۲ ، ۰۵:۵۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر