مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها
دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
کتابخانه
پیام های کوتاه
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

۲۶ مطلب با موضوع «زندگی اجتماعی» ثبت شده است


اولین برخورد با مجتبی خواستم زودتر سلام بدم اما از فاصله دور به من سلام کرد یادم میاد که تا آخرین لحظات شهادتش کسی نتونست توی سلام کردن از شهید اکبرزاده سبقت بگیره.

شهید مجتبی اکبرزاده

راوی: محمد علی ابراهیمی

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 105

۳۱ فروردين ۹۳ ، ۰۶:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

شب عملیات والفجر 8، محمد در حاشیه اروند رود به شدت مجروح شد. هرچه به او اصرار کردند که بیا تو را به عقب برگردانیم، قبول نکرد و گفت: شما به عملیات ادامه بدهید و نگذارید عملیات لو برود. وضع عجیبی بود به هر زحمت بود، بچه ها را متقاعد کرد که به پیش روی ادامه دهند. زخم هایش عمیق بود خون ریزی اش شدید؛ برای آنکه سر و صدا نکند و عملیات لو نرود، سرش را داخل آب فرو می کرد. دقایقی گذشت و محمد شمسی همانگونه در کنار اروند مظلومانه به شهادت رسید.

شهید محمد شمسی

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 102

۲۷ فروردين ۹۳ ، ۰۶:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خیلی ها باور نمی کردند فرمانده توپخانه سپاه این قدر کم حقوق بگیرد. تازه بخشی از این حقوق کم را هم هزینه جبهه می کرد. شنیده بود که قرار است حقوقش را زیاد کنند. ناراحت شد و گفت: لازم نکرده حقوقم را زیاد کنید.

شهید حسن شفیع زاده

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 99

۱۸ فروردين ۹۳ ، ۰۶:۴۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

ناهار اشرافی داشتیم؛ نون و ماست. سفره را انداخته و نینداخته، دکتر رسید. دعوتش کردیم بماند، دست هایش را شست و نشست سر همان سفره. یکی پرسید: "این وزیر دفاع که گفتن قراره بیاد سرکشی، چی شد پس؟"

شهید مصطفی چمران

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 97

۱۴ فروردين ۹۳ ، ۰۷:۱۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

شهردار که بود، به کارگزینی گفته بود از حقوقش بگذارند روی پول کارگرهای دفتر. بی سرو صدا، طوری که خودشان نفهمند.

شهید باکری

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 95

۱۱ فروردين ۹۳ ، ۱۶:۳۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

آستین هاشو با پاچه های شلوارش را تا می زد، مثل بقیه کشاورزها. اون موقع ابراهیم ده دوازده سالش بود. هر سال موقع کشت و درو می رفت سر زمین. مرزبندی زمین ها خیلی باریکند و راحت جا به جا میشن، موقع درو، به گندم های لب مرز که می رسیدیم، ابراهیم می رفت روی مرز می ایستاد. دلش نمی خواست محصول زمین های کناری با محصول زمین بابا قاطی بشه.

شهید حاج همت

منبع دریافتی: هفته نامه حیات / شماره 90

۱۵ اسفند ۹۲ ، ۰۵:۵۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر