مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها
دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
کتابخانه
پیام های کوتاه
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

۱۹ مطلب با موضوع «ایثار» ثبت شده است


هر موقع با محمد علی به زیارت اهل قبور می رفتیم، با عجله از من و پدرش جدا می شد و می گفت که به زیارت مزار شهدا میره، یه بار بهش گفتم که صبر کن ما هم بیایم. با آرامی مخالفت کرد و گفت:"من تنها میرم". بهش گفتم: چرا تنها؟ گفت:"از یتیمان شهدا خجالت می کشم، اگر من رو با پدر و مادرم ببینن..."

شهید محمد علی غفاری

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 114

۰۷ خرداد ۹۳ ، ۰۶:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

با عباس سوار موتور بودیم. یک دفعه گفت:"دایی نگه دار" متوجه پیرمردی شدم که داشت پیاده میرفت. خودش پیاده شد، پیرمرد رو پشت من سوار کرد. بعد از سوار شدن پیرمرد، به من گفت:"دایی جان، شما ایشان را برسون؛ من خودم پیاده بقیه راه رو میام." پیرمرد را رسوندم. هنوز چند متری دور نشده بودم که دیدم عباس بدو بدو رسید! نگو برای آن که من به زحمت نیفتم، همه ی مسیر را دویده بود.

شهید عباس بابایی

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 111

۲۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۱:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سن و سالش کم بود، یک بار که کباب درست کرده بودیم، درآمد جلویمان و خیلی جدی گفت: من لب به کباب نمی زنم. مردم نان خالی ندارند بخورند، آن وقت شماها بوی کباب راه انداخته اید توی خانه؟

شهید محمد نصرالهی

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 108

۱۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۹:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

وقتی می خواستیم برویم ماموریت، اول صدقه می داد. بعد قرآن میخوند. بعدش برنامه سفر را توضیح می داد. وارد شهر که میشدیم، اول میرفت گلزار شهدا، بعد میرفت سراغ خانواده شهدا باهاشون صحبت میکرد. مشکلاتشون را میپرسید و گاهی یاداشت میکرد. بعد می رفتیم سراغ ماموریت.

شهید علی صیاد شیرازی

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 106

۱۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۹:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

توی هامبورگ رفته بود برای خوندن صیغه عقد. بعد از خوندن صیغه پاکت دویست مارکی گذاشتند جلوش. گفت:"این وظیفه منه. برای وظیفه هم پول نمیگیرم."اصرار پشت اصرار که باید قبول کنید. شماره حساب داد، گفت بریزید به حساب مسجد.

شهید بهشتی

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 104

۰۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۳۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

شب عملیات والفجر 8، محمد در حاشیه اروند رود به شدت مجروح شد. هرچه به او اصرار کردند که بیا تو را به عقب برگردانیم، قبول نکرد و گفت: شما به عملیات ادامه بدهید و نگذارید عملیات لو برود. وضع عجیبی بود به هر زحمت بود، بچه ها را متقاعد کرد که به پیش روی ادامه دهند. زخم هایش عمیق بود خون ریزی اش شدید؛ برای آنکه سر و صدا نکند و عملیات لو نرود، سرش را داخل آب فرو می کرد. دقایقی گذشت و محمد شمسی همانگونه در کنار اروند مظلومانه به شهادت رسید.

شهید محمد شمسی

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 102

۲۷ فروردين ۹۳ ، ۰۶:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خیلی ها باور نمی کردند فرمانده توپخانه سپاه این قدر کم حقوق بگیرد. تازه بخشی از این حقوق کم را هم هزینه جبهه می کرد. شنیده بود که قرار است حقوقش را زیاد کنند. ناراحت شد و گفت: لازم نکرده حقوقم را زیاد کنید.

شهید حسن شفیع زاده

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 99

۱۸ فروردين ۹۳ ، ۰۶:۴۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

شهردار که بود، به کارگزینی گفته بود از حقوقش بگذارند روی پول کارگرهای دفتر. بی سرو صدا، طوری که خودشان نفهمند.

شهید باکری

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 95

۱۱ فروردين ۹۳ ، ۱۶:۳۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

هر چه به عنوان هدیه ی عروسی به ما دادند، جمع کردیم کنار هم، گفت:"ما که اینارو لازم نداریم، حاضری یک کار خیری باهاش بکنی؟" گفتم مثلا چی؟ گفت: "کمک کنیم به جبهه"، گفتم: قبول. بردمشون مغازه لوازم فروشی همه شان را دادم، ده پونزده تا کلمن گرفتم برای جبهه.

شهید مهدی باکری

منبع دریافتی: هفته نامه حیات / شماره 89