مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها

مرام بی ترمزها
دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
کتابخانه
پیام های کوتاه
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید مهدی زین الدین» ثبت شده است


چند روزی بود تب داشتم، یک دفعه دیدم در باز شد و مهدی، با لباس خاکی و عرق کرده، آمد تو. تا دید رخت خواب پهن است و خوابیدم، یک راست رفت توی آشپزخانه. صدای ظرف و ظروف و باز شدن در یخچال می آمد. برایم آش بار گذاشت. ظرف های مانده را شست، سینی غذا را آورد، گذاشت کنارم. گفتم: مادر! چرا بی خبر؟ گفت:"به دلم افتاد که باید بیام."

شهید مهدی زین الدین

منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 110

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۵:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر