فکش اذیتش می کرد. دکتر معاینه کرد و گفت: فردا بیا بیمارستان. باید عکس می گرفت. عکسش که آماده شد، رفتیم دکتر ببیند. وسط راه غیبش زد. توی راهروهای بیمارستان دنبالش می گشتیم. دکتر داشت می رفت. بالاخره پیداش کردم. یک پیرمرد را کول کرده بود داشت از پله ها می برد بالا.
شهید باکری
منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 134