سن و سالش کم بود، یک بار که کباب درست کرده بودیم، درآمد جلویمان و خیلی جدی گفت: من لب به کباب نمی زنم. مردم نان خالی ندارند بخورند، آن وقت شماها بوی کباب راه انداخته اید توی خانه؟
شهید محمد نصرالهی
منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 108
سن و سالش کم بود، یک بار که کباب درست کرده بودیم، درآمد جلویمان و خیلی جدی گفت: من لب به کباب نمی زنم. مردم نان خالی ندارند بخورند، آن وقت شماها بوی کباب راه انداخته اید توی خانه؟
شهید محمد نصرالهی
منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 108
دور تا دور نشسته بودیم. نقشه آن وسط پهن بود. حسین گفت: تا یادم نرفته اینو بگم، اون جا که رفته بودیم برای مانور یه تیکه زمین بود. گندم کاشته بودن. یه مقدار از گندم ها از بین رفته. بگید بچه ها ببینن چه قدر از بین رفته، پولشو به صاحبش بدیم.
شهید حسین خرازی
منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 107
وقتی می خواستیم برویم ماموریت، اول صدقه می داد. بعد قرآن میخوند. بعدش برنامه سفر را توضیح می داد. وارد شهر که میشدیم، اول میرفت گلزار شهدا، بعد میرفت سراغ خانواده شهدا باهاشون صحبت میکرد. مشکلاتشون را میپرسید و گاهی یاداشت میکرد. بعد می رفتیم سراغ ماموریت.
شهید علی صیاد شیرازی
منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 106
یک روز خانم، یک روز بچه ها، یک روز هم خودش؛ کارهای خونه تقسیم شده بود، هر روز باید یکی ظرفها رو می شست. میگفت:"زن وظیفه ای برای کار نداره. کار خونه زنانه و مردانه نداره."
شهید بهشتی
منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 104
خانمش با ارث پدری خودش فرش خریده بود. رو کرده بود به خانم که شما آزادید، این حق شماست ولی مرز زندگی من طلبگی است. طاقت ناراحتی بهشتی رو نداشت، خودش رفت فرش رو فروخت.
شهید بهشتی
منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 104
رفته بود خوزستان؛ جلسه تا ساعت یک نیمه شب طول کشیده بود. گفتن حتما تو هتل خوابیده. همونجا تو فرمانداری، بالشتش عمامش بود و پتوش عباش، همونجوری خوابید.
شهید بهشتی
منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 104
آلمان، هامبورگ، ایستگاه راه آهن. موقع ظهر رسیده بود. نگاهی به قبله نما انداخت و همانجا ایستاد به نماز خواندن. پلیس را خبر کردند که یک کسی آمده حرکات غیر طبیعی دارد. بردنش اداره پلیس. گفته بود: من مسلمانم، نماز هم واجب دینی ماست. محکم گفته بود تا آزادش کردن.
شهید بهشتی
منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 104
لامپ خونه سوخت. رفتند از تعاونی دادگستری لامپ خریدند. بهشتی ناراحت شد. گفت من اینجا کار شخصی می کنم، باید لامپ رو از مغازه معمولی با قیمت خودش بخرید. لامپ رو پس داد. رفت از بیرون لامپ خرید.
شهید بهشتی
منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 104
شهید بهشتی
منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 104توی هامبورگ رفته بود برای خوندن صیغه عقد. بعد از خوندن صیغه پاکت دویست مارکی گذاشتند جلوش. گفت:"این وظیفه منه. برای وظیفه هم پول نمیگیرم."اصرار پشت اصرار که باید قبول کنید. شماره حساب داد، گفت بریزید به حساب مسجد.
شهید بهشتی
منبع دریافتی: هفته نامه حیات | شماره 104